نوشته شده توسط : ستاره

 

حالت تهوع دارم....از خودم...از تو....از تو بیشتر
حالم به هم می خوره ...از حرفات...از حرف زدنهات...از شنیدنهام...
از حس درست بودنت در عین غلط بودن
از خودم...از دستهام...از چشمام....از قلبم...قلبم...قلبم....
از مغز به درد نخورم...از فکر ماسیده م......از این راه عوضی....از عوضی راه رفتنم...چرا گم شدم...چرا؟
من آدمترم یا آدم آهنی؟اون حداقل تا شارزش نکنی راه نمیره....تا باطری نخوره لامپ چشماش روشن نمیشه.من چی؟
از کجا تا کجا اومدم؟با همین دوتاپای لعنتی...
از کجا تا کجا عین مسخ شده ها...عین احمقا دنبالت راه افتادم؟لامپ چشام روشن مونده بود عین چی....چرا؟
من چرا شدم مثل تو؟من چرا باور کردم؟ من چرا با تو....با توئه....توی یه قوطی جاشدم؟
حالت تهوع دارم....تا ابد...تا قیامت...
خدایا...شک داشت که تو مردی یا هنوز زنده ای؟
بعد با دیدن آسمون و کهکشون می فهمید که هنوز هستی
ولی واسه من 180 درجه فرق داره
این توئی که بایستی بگی من مردم یا هستم هنوز
اسمون و کهکشون که هیچ...کل کائناتم که از هم بپاشه تو اونجا نشستی ...اصلا خودت می پاشونی...دوباره می سازی...من می میرم
منم که مردنی ام...منم که از ازل نبودم و با ابد نخواهم بود
خدا...تو میدونی چی میگم....ولی واسه امثال اون این حرفا فقط حرفه
همینه که نمیترسن...منم شده بودم عین اون....عین کبک سرم تو برف حماقت خودم مونده بود
عجیب به تنش میشینه این لباس حماقت
احمق کیه؟ کسی که از تموم حرفای خودش مطمئنه و حرف کس دیگه رو نمیشنوه و مطمئنه که تو این همه بیراهه پاشو صاف گذاشته وسط راه درست....این کس شک نکن احمق ترینه
اما حماقت جور دیگه هم داریم....عین من که پی اون افتادم....نه که راه برم...دویدم...عینهو باد
سخت خوردم به دیوار...چنان سختی که دیواره شکست
ریخت و تمام....شکرت خدا....دنیایی بود پشت دیوار...جوری روشن که چشامو زد اولش...اما وقتی دیدم جز تازگی نبود
یادته چقد گریه کردم ؟چقدر نالیدم؟من بودم و تو....خدایا....فقط من بودم و تو....مثل روز آفرینشم
نگاهم نمی کردی...از مرگ سخت تر بود...قهر بودی...پشتت به من...
گفتی:
من پای حرفم ایستادم.نجاتت دادم.این توو اینم دنیای تازه ی سپیدت...اینبار دیگه سیاهش نکن
اما نگاه نکردی...دنیای سپید می خواستم چکار بدون تو و نگاهت؟ من فدای بزرگیت که می دونستم البته زیر چشمی ام که شده می پایی منو....سخت عاشق بندتی....تو عاشق منی....اما خب زیر چشمی راضیم نمی کرد...نگاه میخواستم....نگاه تمامت رو....نگاه روشنت رو...
چقد گریه کردم یادته؟کی بالاخره رحم کردی یادم نیست...اما من مچاله ی خیس اشکو بغل کردی...بنده ی گناهکارتو بغل کردی
خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.....تو کی هستییییییییییییییییییییییییییییی؟
همه چی تموم شد.....
گرم شدم....سبک شدم....پر شدم....خالی شدم...سپید سپید....بیرنگ بیرنگ شدم
بلند شدم
من و تو...ما ...به هم لبخند زدیم و سلام
نمیگم تو خدای اون نبودی...نمیشه بگم...اما قبول کن...منو بیشتر دوس داشتی....خدای من بودی بیشتر....خودم خواستمت
فرستادیم وسط ماجرا و گند زدم....می دونم....ولی حتی با اینکه باختم بازم مربی من موندی...استعفا ندادی..زدی تو گوشم...قهر کردی باهام اما پام ایستادی
تا دوباره ستارتو ساختی.میدونم آرزوته یه روز ببینی اونی شده که تو میخواستی
میبینی...
بهت قول میدم
حالا
میبینی
.
.
تهوعی بود تهوع من....
خودم ر, بالا آوردم....نه فقط هرچه خورده بودم...که هرچه کرده بودم و هر چه بودم رو بالا آوردم...
خالی خالی شده بودم....آماده ی پرشدن
.
.
یا محول الحول والاحوال...حول حالنا الی احسن الحال
گور بابای هرکی میخواد بگه جمع کن این بساط تحولو
گور بابای هر کی میگه همش شعاره
گور دسته جمعی باباهای همه ی کسانی که هیچند ....هیچ....هیچ....هیچ
م      ت    ح     و     ل    شدم
.
.
.
دست بالای دست بسیاره...این درست
اما...
دست خدا بالاتر از همس
.
.
.
نظر نمی خونم برای این پست .دوس دارین نظر بدین اما نمی خونم
فعلا هم دیگه نمیام
بدرود همگی
 
 


:: بازدید از این مطلب : 457
|
امتیاز مطلب : 117
|
تعداد امتیازدهندگان : 37
|
مجموع امتیاز : 37
تاریخ انتشار : 8 / 1 / 1389 | نظرات ()