نوشته شده توسط : ستاره

با اینکه یه عمره سرکاریم اما چند روزه که دیگه رسما رفتیم سر کار!

ازونجایی که همه چیز ما باید در نهایت سختی به دست بیاد این موردم با انواع مصاحبه ها به زبان بیگانه انگلیسی و با اشخاص فرنگی صورت گرفت (سیما میدونه چی میگم!)ولی نهایتا به دستش آوردیم و تمام!

شایدم تازه شروع شده

هرچند بازم خواب دلچسب صبح و ظهرم که مثل معشوقیه که هیچ وقت بهش نرسیم رو  از دست دادم اما ارزشش کم نیست(ما به هم نمی رسیم مثه خورشید و ماه ....!!!)

امروزم برا اولین بار تو عمرم رفتم ساعت 8 نونوایی!!!!با سیما بربری خریدیم که البته آقای فلزی یکی از همکاران گرامیمونم مچمون رو گرفت ولی بعد رفتیم شرکت و صبحانه ی باحالمونو خوردیم.چسبید!

میگم سیما دقت کردی کلا من و تو خوردن رو تو همه ی تفریحاتمون جا میدیم؟؟؟؟ظهر که یادته؟؟؟آبدارچی شدیم!!!

کارمو دوس دارم.بودن سیما هم به این دوس داشتن اضافه شده.خداجون ممنون

.

.

.

 

یه جمله ای خوندم امروز خیلی قشنگ بود.بد نیس شمام بخونین

.

.

 هر چه ازدنیا از دستت رود غنیمت است(امام علی ع)

.

.

.

.

به طرز مشکوکی آرومم.شاید قراره بمیرم.اگه مردم همه بدونن به همه آرزوهام رسیدم.شکر.

خداحافظ



:: بازدید از این مطلب : 599
|
امتیاز مطلب : 90
|
تعداد امتیازدهندگان : 29
|
مجموع امتیاز : 29
تاریخ انتشار : پنج شنبه 29 / 11 / 1388 | نظرات ()